≡ Menu

Why Mises (and not Hayek)?, in Persian

Persian (Farsi) translation of “Why Mises (and not Hayek)?“, Mises Daily (Oct. 10, 2011); translated by Yaser Mirzai. Originally published in Mehrnameh, No.16, 2011, this magazine has apparently since been banned in Iran (see Refworld | Iran targets reformist press in the run-up to elections and this link), so the article is reproduced below.

 

چرا میزس(و نه هایک)؟

میزس‌دیلی، دوشنبه، 10 اکتبر 2011، هانس هرمان هوپ

مترجم: یاسر میرزایی

اجازه دهید با نقل قول از مقاله‌ای آغاز کنم که دوست دیرینه‌ی من، رالف رایکو، حدود 15 سال پیش نوشت:

“لودویک فون میزس و اف‌ای هایک عموما به عنوان برجسته‌ترین متفکران لیبرال کلاسیک این قرن شناخته شده‌اند. آن‌ها هم‌چنین شناخته‌شده‌ترین اقتصاددان‌های اتریشی هستند. آن‌ها محققاتی عظیم و مردانی بزرگ هستند. من خوش‌شانس بوده‌ام که شاگردی هر دوی آن‌ها را کرده‌ام… اما با این وجود واضح است که جهان با آن‌ دو به نحو کاملا متفاوتی رفتار می‌کند. میزس از گرفتن جایزه‌ی نوبل اقتصاد محروم شد در حالی که هایک همان جایزه را یک سال پس از مرگ میزس دریافت کرد. آثار هایک گلچین شده و در کلاس‌های درس دانشگاهی خوانده می‌شود، طوری که برای سخن گفتن در باب مبادلات آزاد نمی‌توان کلمات او را کنار گذاشت؛ میزس اما تقریبا و در ظاهر در فضای دانشگاهی آمریکا ناشناخته است. حتی در میان سازمان‌هایی که از بازار آزاد دفاع می‌کنند، این هایک است که مورد احترام و عزیز است در حالی که میزس فراموش شده یا به پس ذهن‌ها فرستاده شده است.”

من قصد دارم اندکی در این باب بیندیشم_و البته تزی ارائه دهم_ که چرا چنین است و چرا من_منظورم بسیاری از ما در جمع نویسندگان میزس‌دیلی است_ دیدگاهی کاملا متفاوت دارم. چرا من یک میزسی هستم و نه یک هایکی.

تز من این است که برجستگی بیشتر هایک اگر مربوط به بخش اقتصادی آثارش بود، هیچ نبود. میان هایک و میزس تفاوت قلیلی در علم اقتصاد هست. در واقع، بسیاری از اندیشه‌های اقتصادی مربوط به هایک، ریشه در افکار میزس دارد و تنها همین حقیقت، میزس را در رتبه‌ای بالاتر از هایک به عنوان یک اقتصاددان جای می‌دهد. اما بسیاری از متخصصانی که خود را هایکی می‌دانند، متخصصان اقتصاد نیستند. در واقع تعداد قلیلی از آن‌ها کتاب‌هایی از هایک را خوانده‌اند که موجب شهرت اولیه او به عنوان یک اقتصاددان شد، منظور “نظریه‌ی پولی و چرخه تجاری” و “قیمت‌ها و تولید” اوست. و من این خطر را به جان می‌خرم تا حدسی متهورانه بزنم و بگویم امروز کسانی که در قید حیات‌اند و کتاب “نظریه‌ی خالص سرمایه” او را جلد تا جلد خوانده‌اند، کمتر از 10 نفر است.

در عوض آن ‌چه برجستگی بیشتر هایک را توضیح می‌دهد، آثار هایک در دوره‌ی دوم زندگی حرفه‌ای‌اش و در حوزه‌ی فلسفه‌ی سیاسی است_و در این زمینه، تفاوت میان هایک و میزس واقعا عظیم است.

تز من اصالتا شبیه به آن چیزی است که دوستم رالف رایکو  پرورده بود: هایک اصلا یک لیبرال کلاسیک نبود، آن‌طور که اخیرا او را چنین می‌نامند. هایک در واقع یک سوسیال دموکرات معتدل بود و چون ما در دوره‌ی سوسیال دموکراسی زندگی می‌کنیم، طبیعی است که او محققی “مورد احترام” و “مورد وثوق” باشد. هایک همان‌طور که می‌دانید کتاب “راه بردگی‌”‌اش را به “سوسیالیست‌های تمام احزاب” اهدا کرد. و سوسیالیست‌های تمام احزاب، امروز اجر او را با خواندن نامش به عنوان یک “لیبرال” می‌دهند.

من برای اثبات حرفم، به سراغ کتاب “بنیاد آزادی” و سه جلد “قانون، قانون‌گذاری و آزادی” او می‌روم؛ کتاب‌هایی که عموما به عنوان مهمترین سهم هایک در زمینه‌ی نظریه‌ی سیاسی به حساب می‌آیند.

هایک می‌گوید وجود دولت برای انجام دادن چنین وظایفی “ضروری” است: نه تنها برای “اجرای قانون” و “دفاع در برابر دشمنان خارجی” بلکه “در یک جامعه‌ی پیشرفته، دولت موظف است از قدرتش برای افزایش درآمد ناشی از مالیات اقدام کند تا بتواند خدماتی را ارائه کند که به دلایل مختلف نمی‌تواند از مسیر بازار تأمین شود یا به کفایت تأمین شود.” (چون همیشه بیشمار کالا و خدمت هست که بازار تأمین نمی‌کند، هایک عملا به دولت چکی سفید امضا داده است.)

از جمله‌ی این کالاها و خدمات این‌ها هستند:

“حفاظت در برابر خشونت، بیماری‌های مسری یا نیروهای قهری طبیعی مثل سیل‌ و بهمن‌ و هم‌چنین تأمین بسیاری از امور رفاهی که زندگی در دنیای مدرن را قابل پذیرش کرده است مثل بسیاری از جاده‌ها…. تهیه استانداردهای اندازه‌گیری و تهیه بسیاری از اطلاعات و داده‌ها مثل آمار زمین‌ها و نقشه‌ها و هم‌چنین ارائه گواهی کیفیت بسیاری از کالاها و خدماتی که در بازار ارائه می‌شود.”

دیگر وظایف دولت شامل “بیمه‌ی حداقلی از درآمد برای همگان” است؛ دولت باید “چنان هزینه‌هایش را در طول زمان توزیع کند که هر گاه سرمایه‌گذاری خصوصی علامت[منفی] داد بتواند قدمی بردارد”؛ باید مدارس و مراکز تحقیقاتی را تأمین مالی کند و هم‌چنین “مقرراتی تنظیم کند، قوانین مربوط به غذای سالم تصویب کند، گواهی تخصص‌های خاص صادر کند، فروش کالاهای خطرناک خاص را ممنوع کند(مثل جنگ‌افزار، مواد منفجره، سموم و مواد مخدر)، هم‌چنین مقرراتی بهداشتی و امنیتی برای فرایند‌های تولید تصویب کند؛ و نهادهای عمومی چون سالن‌های تئاتر، ورزشگاه‌ها و غیره ایجاد کند”؛ و دولت باید “قدرت مطلقه‌اش” را برای افزایش “کالای عمومی” به کار گیرد.

علاوه بر این به طور کلی[از سوی هایک] پذیرفته می‌شود که “دلایلی هست تا باور کنیم با افزایش ثروت عمومی و تراکم جمعیت، سهم نیازهایی که تنها با فعالیت اجتماعی[منظور دولت است] می‌‌تواند ارضا ‌شود، رشد خواهد کرد.”

علاوه بر این‌ها، دولت باید نظام بیمه‌ی اجباری عریض و طویلی ایجاد کند(“قهر جلوی قهر بزرگ‌تر را خواهد گرفت”)؛ ایجاد خانه‌های مسکونی برای عموم مردم می‌تواند وظیفه‌ی دیگری از دولت باشد؛ همین‌طور “سیاست‌گذاری شهری” و “محله‌سازی” نیز از وظایف متناسب با دولت در نظر گرفته شده است_همه‌ی این‌ها با این اندیشه دفاع می‌شود که “مجموع آن‌چه به دست می‌آید از مجموع آن‌چه از دست می‌رود، بیشتر است.” و در آخر “تأمین مطلوبیت زندگی یا فرصت‌هایی برای خلق مجدد یا حفاظت از زیبایی طبیعت یا مناطق تاریخی یا حمایت از علایق علمی… پارک‌های طبیعی، حفاظت از محیط زیست و غیره” همه از وظایف مشروع دولت است.

علاوه بر این‌ها، هایک تأکید دارد ما باید تصدیق کنیم که اصلا مهم نیست دولت چه قدر بزرگ است یا با چه سرعتی و چگونه در حال رشد است. تنها امر مهم این است که فعالیت‌های دولت خواسته‌های رسمی خاصی را تأمین کند. “این سیمای دولت است که مهم است و نه حجم فعالیت‌هایی که دارد.” داستان مالیات‌ها و سقف آن‌ها نیز همین عدم اهمیت را نزد هایک دارد. مالیات‌ها_و به همین قیاس خدمات نظامی قهری_ سیمای معمولشان را به عنوان نیروهایی قهری از دست می‌دهند اگر تنها قابل پیش‌بینی و محدود به قانون باشند، فارغ از این که افراد چه طور می‌توانند استفاده‌های دیگری از نیروهای آن‌ کنند؛ همین شرط کافی است تا قهر و اجبار از طبیعت شرش تا حد زیادی تهی شود.

اگر ضرورتی شناخته شده نسبت به پرداخت مقدار قابل اهمیتی مالیات، اساس همه‌ی برنامه‌های من باشد، اگر طیفی از خدمات نظامی برای من پیش‌بینی شده باشد، در این صورت می‌توانم برنامه‌ای کلی برای زندگی‌ام آن‌طور که خود می‌خواهم داشته باشم و مستقل از خواست دیگر اشخاص باشم، یعنی کاملا متفاوت از آن چیزی که ما در اجتماع می‌آموزیم.

اما[لابد خواهید گفت]، خواهش می‌کنم تند نروید، این مالیات و خدمات نظامی باید متناسب باشد!

بله من می‌توانم همین طور پیش بروم و به تعاریف متناقض و درهم و برهم هایک در مورد آزادی و قهر اشاره کنم، اما همین‌ها که گفتم برای رساندن مطلبم کافی است. من خیلی ساده می‌پرسم: سوسیالیست‌ها و طرفداران اقتصاد سبز چه مشکلی با این‌ها دارند؟ همه آن‌ها با پیروی از هایک می‌توانند با افتخار خود را لیبرال بخوانند.

در نقطه‌ی مقابل، و چه قدر واضح_و بسیار متفاوت_ میزس ایستاده است. برای او تعریف لیبرالیسم می‌تواند در یک عبارت کوتاه خلاصه شود: مالکیت خصوصی. از نظر او دولت، نیرویی قانونی است و تنها عمل او دفاع از زندگی و مالکیت مردم با فروکوفتن و مطیع کردن عناصر ضداجتماعی است. دولت “استخدام مردان نظامی، پلیس، نگهبان، سرباز، زندان‌بان و دژخیم است. خصیصه‌ی اصلی دولت، اجرای احکامش با ضربه زدن، کشتن و زندانی کردن است. کسانی که دخالت بیشتر دولت را می‌خواهند، در نهایت امر درخواست جبر بیشتر و آزادی کمتر دارند.”

علاوه بر این(و این جمله برای کسانی است که زیاد آثار میزس را نخوانده‌اند و دائم دم می‌گیرند که “اما حتی میزس هم آنارشیست نبود”)، میزس در آثار دوره‌ی جوانی‌اش تجزیه‌طلبی نامحدود حتی تا سطح افراد را مجاز می‌دانست [البته]اگر کسی به این نتیجه برسد که دولت آن‌چه وظیفه‌اش بوده است را انجام نمی‌دهد: حفاظت از زندگی و مالکیت افراد. میزس پا به سن گذاشته‌تر نیز هرگز موضع دوره جوانی را رد نکرد. بنابراین میزس، همان‌طور که استاد اندیشه‌ی من، موری روثبارد اشاره کرده است: یک افراطی لسه‌فر است!